پیوندهای اپوزیسیون ایران و طرفداران حقوق بشر
حمید محوی حمید محوی

17 ژانویه 2011

 

 

با طرح های امپریالیستی علیه ایران

(نقدی بر اساس بازی زبان)

برای گسترش مطالبی که پیش از این طی دو مقالۀ پیشین در رابطه با ایمیل های خانم شهلا بهار دوست مطرح کردم، در این جا به پیوندهای اپوزیسیون ایران و طرفدران حقوف بشر با طرح های امپریالیسم جهانی به رهبری ایالات متحدۀ آمریکا علیه ایران می پردازم و چنین پیوندی را می خواهم از راه تحلیل «بازی زبانی» در یک مقالۀ کاملا تازه که به عنوان الگو انتخاب کرده ام، نشان دهم. عنوان این مقاله عبارت است از «حمایت از کبودوند برای نوبل صلح» که در سایت اخبار روز منتشر شده (1).

 

 موضوع نوشتۀ حاضر به طور مشخص به یکی از مفاهیم قدیمی باز می گردد که در زمینۀ راه بردی کاملا شناخته شده می باشد و آن هم پدیده ای است که آن را «بازی بزرگ» می نامند. می دانیم که یکی از ترفندهای استعمار و امپریالیسم همواره «اختلاف بیانداز و حکومت کن» بوده و هست. روشن است که طرح تجزیۀ کشورها نیز به همین موضوع باز می گردد.

اخیرا منوچهر صالحی نیز طی مقاله ای زیر عنوان «امپریالیسم و رخدادهای قومی» به همین طرح اشاراتی دارد و می گوید :

«دو سال پیش كه آریل شارون هنوز در اوج قدرت بود، در مصاحبه‌ای با یكی از روزنامه‌های اسرائیلی مدعی شد كه ادامه وجود یك ایران اسلامی كه دارای مواضع شدید ضد اسرائیلی است و حاضر به‌پذیرش موجودیت اسرائیل به‌مثابه سرزمین تاریخی یهودان در منطقه نیست، در دراز مدت به‌ ضرر اسرائیل است. او در همان مصاحبه اعلان داشت كه به‌ نفع اسرائیل خواهد بود كه در خاورمیانه كشورهای قدرتمند وجود نداشته باشند. به ‌نظر او، برای آن ‌كه بتوان از تبدیل ایران به‌كشوری قدرتمند جلوگیری كرد، بهترین راه حل تجزیه ایران به‌ چند كشور كوچك است.» (2)

بی گمان مقالاتی که به چنین موضوعی می پرداز کم نیست، اگر چه کمتر منعکس می شود، و من تنها به آخرین ها اشاره خواهم داشت.

هدف از مطرح ساختن چنین مراجعی از این جهت است که بگویم که این بحث تازه ای نیست و دست کم عده ای کاملا با آن آشنایی دارند. و باز هم از این جهت که برای افرادی نظیر خانم شهلا بهار دوست و همکاران ایشان نیز ابهامی باقی نماند و نگویند که چنین اتهاماتی «با واقعیت سیاسی این و یا آن کشور (اسرائیل و آمریکا) تطبیق نمی کند»، و موضوع کاملا روشن باشد. بله واقعیت این است که طرح تجزیه ایران واقعا در دستور روز پنتاگون است. به همان شکلی که دفاع از ایران در دستور روز ملت ایران است.

حال باز می گردیم به موضوع این نوشته و این پرسش که در متن «حمایت از کبودوند برای نوبل صلح» چگونه می توانیم رد پای چنین سیاست امپریالیستی را برای تجزیۀ ایران مشاهده می کنیم. خیلی ساده، یکی از جملات به تمام این پرسش کاملا پاسخ می گوید، و آن هم جملۀ زیر است :

«آقای محمد صدیق کبودوند روزنامه نگار 48 ساله کردستانی نخستین کسی است که در رژیم توتالیتر و واپسگرای جمهوری اسلامی ایران اقدام به تاسیس "سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان" کرد و تمام حیات خود را وقف دفاع از آزادی و حقوق بشر و صیانت حقوق افراد ایرانی از هر قوم و نژاد و مذهب نمود»(1)

در این جمله می بینیم که «سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان» کاملا به پیکرۀ «بازی زبانی» در طرح امپریالیستی برای تجزیۀ ایران تعلق دارد و در عین حال مدعی می شود که «حیات خود را وقف ازادی و حقوق بشر و صیانت حقوق افراد ایرانی از هر قوم و نژاد...». در نتیجه «از هر قوم و نژاد» مفهومش این است که اولا در ایران اختلاف قومی و نژادی وجود دارد، در ثانی این اقوام و نژادها نیز می توانند مانند حقوق بشر کردستانی عمل کنند و دست در دست یک دیگر مملکت تکه پاره شده را بدهند دست آمریکا، همان طور که در حال حاضر پرچم آمریکا در پادگان های نظامی کردستان عراق در اهتزار است.  البته در این جا وارد بحث حقانیت حقوق بشر به مفهوم واژه به واژۀ آن نمی شوم که موضوع دیگری است.

با این وجود، ما با وجود این که گام به گام نقاب از چهرۀ اپوزیسیون ایران و طرفداران حقوق بشر بر می داریم و تبانی آنها را بیش از پیش با امپریالیسم جهانی علیه کشور خودشان برای تجزیۀ کشور خودشان – ایران – کشف می کنیم، ولی هنوز به ابعاد مخرب چنین وضعیتی و پیامدهای عمومی آن آگاه نیستیم.

باید به دقت پیامدهای مخرب چنین وضعیتی را برای نقد و فعالیت اجتماعی و به طور کلی در تمام زمینه ها موشکافی کنیم. منوچهر صالحی در مقاله ای که یاد کردم، به برخی از این پیامدها اشاره کرده است و خواندن آن را به دوستان توصیه می کنم. من نیز پیش از این مطالب متعددی دربارۀ میان فرهنگی ایران نوشته ام که پژوهش گسترده ای است که ادامه دارد. به هر صورت باید دانست که تبانی جیره خواران امپریالیسم جهانی برای تجزیۀ ایران، تنها به موضوع تجزیۀ ایران منحصر نیست بلکه علاوه بر تجزیه و تکه پاره کردن کشور و باز شدن دست های طماع امپریالیسم جهانی، و آغاز جنگ های منطقه ای (و دائمی) به عنوان نخستین و حتمی ترین نتایج تجزیۀ کشور، یکی دیگر از پیامدهای آن، بی گمان، انحطاط فرهنگی و منحرف ساختن فعالیت های خلاقانه در سطوح فردی و اجتماعی در وضعیت کنونی است.

این موضوع را خصوصا آنهایی که در دانشگاه های اروپا تحصیل کرده اند به خوبی می دانند که تا کجا سنجه های مرتبط به گفتمان امپریالیسم در سرنوشت تحصیلی آنها دخالت داشته است. به عنوان مثال آیا به کار بستن دستگاه های دانشگاهی و مراکز پژوهشی برای مستقر ساختن سازمان مجاهدین خلق در محافل بین المللی توسط فرانسه، به حذف دانشجویان واقعی نیانجامیده است؟ و چنین اموری گواه بر انحراف شگرف و بنیادی در بطن این تمایلات ظاهرا بشر دوستانه نیست؟ و آیا همان طور که آب راکد حشرات موذی را جذب می کند، سیاست های مخرب افراد ناباب و منحرف روانی را جذب نمی کند که سرنوشت نقد و پیشرفت اجتماعی را به دست گیرند؟

در فرانسه، پژوهش دانشجوی ایرانی را ترور می کنند، و باخشونت او را از دانشگاه بیرون می اندازند، و بعد به طرفداران حقوق بشر آمفی تآتر می دهند که عبدالکریم لاهیجی بیاید و از حقوق بشر حرف بزند. چنین وضعیتی تناقض آمیز نیست؟

آیا حضور چنین گفتمانی که حقوق بشر را به هدف تجزیۀ یک کشور در ابعاد ایران  و یا به هدف تهدید به جنگ اتمی به کار می بندد، مانع از حذف گفتمان راستین برای حقوق انسان ها نمی شود؟ دربارۀ این موضوع باید فکر کنیم، و ببینیم که چنین وضعیتی، تا این جا، در زندگی روزمرۀ ما چه تأثیراتی داشته است؟ باید بدانیم که اپوزیسیون های ایرانی و طرفدران حقوق بشر که با سرمایه ها و حمایت های جانبدارانه (آن هم به حمایت از منافع امپریالیسیتی) فعالیت می کنند تا چه اندازه روند تلاش برای آینده ای بهتر را به تأخیر می اندازند؟

 

حمید محوی

 

پانوشت :

1-

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=34906

2-

http://www.manouchehr-salehi.de/My%20archiv/About%20natioality/Nationalitaetenfrage-1.htm

 

  

  

گاهنامۀ هنر و مبارزه

18 ژانویه 2011

 

در ادامۀ ایمیل های خانم شهلا بهاردوست

بخش 3

نگاهی به گفتمان فریبرز رئیس دانا

پس از آزادی اش از زندان

به تاریخ 17 ژانویه 2011

 

 

خبر آزادی فریبرز رئیس دانا را  از طریق ایمیل خانم شهلا بهار دوست دریافت کردم که به فاصلۀ چند ساعت پس از آزادی فریبرز رئیس دانا فرستاده بود و لینک پیغام او را نیز به همراه داشت که در یوتوب منتشر شده بود(1)

فریبرز رئیس دانا به ویژه از دو گروه در کمپین برای آزادی اش تشکر می کند، یکی کانون نویسندگان در تبعید است و دیگری طرفداران حقوق بشر. البته چنین موردی در بیانیۀ فریبرز رئیس دانا، در رابطه با اردویی که برای آزادی او بر پا شده بوده، شاید از روی رعایت ادب اجتماعی و تشریفات انجام گرفته اشد، ولی  در هر صورت، بازشناسی این دو گروه به عنوان آزادی خواه و یا گروه هایی که در حال مبارزه برای آزادی و دموکراسی هستند، وضعیت و اعتبار خود فریبرز رئیس دانا را به عنوان تحلیل گر و مبارز اجتماعی و به همین گونه اقتدار علمی او را قویا متزلزل می سازد. مگر این که خلاف این مدعی ثابت شود، و طرفدران حقوق بشر، و کانون نویسندگان در تبعید واقعا خط مشی درستی داشته باشند. ولی متأسفانه چنین نیست.

به این علت که نه تنها «کانون نویسندگان در تبعید» و یا «هنر در تبعید» و یا به شکل بسیار بارزتری «طرفداران حقوق بشر» و با آنها تقریبا تمام محافل ایرانیان در خارج از کشور یعنی همان هایی که به نام اپوزیسیون _ به ویژه آنهایی که  در محافل بین المللی به عنوان اپوزیسیون و حتی کاندیدای آلترناتیو بازشناسی شده اند _ وباز هم یعنی همان هایی که مورد تأیید اروپا و ایالات متحده هستند،  به گروه ها و محافل دست آموز سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو تعلق دارند یعنی به همان پدیده ای تعلق دارند که من در بررسی [میان فرهنگی ایران] «ناتوی فرهنگی» نامیدم. البته نام دیگر آن تروریسم فکری و فرهنگی و در نهایت تروریسم تا اقدام به قطع نسل به مفهوم عمیق کلمه است. متأسفانه باید بگویم که بررسی های من روی موضوع میان فرهنکی ایران، نشان داده است که اصلاح طلبان ایرانی نیز در پیوند و اتحاد با همین نوع تروریسم هستند و تمام جنبش سبز با آن (که گویا خود آقای فریبرز رئیس دانا نیز به آن تعلقاتی دارد و گویا که مدتی مشاور آقای خاتمی بوده است).

آزادی فریبرز رئیس دانا به هر دلیل بوده، مطمئنا به دلیل حضور «کمپین» برای آزادی او نبوده است، کما این که برای بسیاری دیگر از بازداشت شدگان، از همین نوع اردو های مجازی با تمهیدات و سر و صداهای بیشتر ایجاد شد، ولی تماما نافرجام باقی ماند و پاسخ نگفت – البته در این پیغام  فریبرز رئیس دانا می بینیم که خود او نسبت به چنین تشکلاتی خوش بین است.

البته خوش بینی خصیصۀ خوبی است، خود من نیز با همین خوش بینی ها برای نخستین بار برای آزادی فریبرز رئیس دانا با چنین اردویی هم راه شدم. البته اردوی من با آزادی او به پایان نمی رسد. از دیدگاه من او هنوز آزاد نشده است. به این علت که اردوی من به خاطر آزادی [منتقد اجتماعی و علمی] بود و هست.

ولی پرسش این جا است که آیا فریبرز رئیس دانا از ماهیت اصلی طرفدران حقوق بشر و نقشی که امروز حقوق بشر در زمینۀ بین المللی بازی می کند بی اطلاع است و یا این که با آنها هم بایی دارد؟

آیا ضروری است که باز هم چیزی را که بارها گفته ایم تکرار کنیم؟ که گفتمان حقوق بشر، همان اسب تروآی امپریالیسم جهانی است که با به کار بستن آن، شنیع ترین و بهیمی ترین طرح ها را در مورد کشورهایی که می خواهد تحت تسلط بگیرد به اجرا بگذارد. و طرفداران حقوق بشر نیز نگهبانان نوین همین نظام بهیمی هستند؟

مورد دوم، انجمن نویسندگان در تبعید بود که فریبرز رئیس دانا از آنها تشکر می کند. من نمی دانم ایشان تا چه اندازه به فضای خارج از کشور و به واقعیت فرهنگی (بخوانید واقعیت ضد فرهنگی) محافل ایرانیان آگاه است؟ ولی در هم بایی چنین محافلی با ناتوی فرهنگی هیچ تردیدی وجود ندارد. در این مورد تمام مطالبی که با عنوان »گاهنامۀ هنر و مبارزه» منتشر کرده ام، گواه بر این همین واقعیت است. و گواه دیگر چنین پنداری، بی گمان، سکوت مزورانۀ ساکنین ناتوی فرهنگی در مقابل چنین نقدهایی است. در مدرسۀ استراتژی معروف است که می گویند قدرت را با توان تحمل ضربه پذیری می سنجند، که تا کجا قدرت می تواند ضربه های وارده را تحمل کند و هم چنان به سکوتش ادامه دهد.

 

حمید محوی

پاریس 18 ژانویه 2011

 

پانوشت :

1)

http://www.youtube.com/watch?v=o1lnEscXdIM

 

15 ژانویه 2011

 

بخش 2

دربارۀ ایمیل های خانم شهلا بهار دوست

دلیل دیگری بر درستی شهودات(1)

 

روز 15 ژانویه ایمیل دیگری از خانم شهلا بهار دوست دریافت کردم که طی آن خبر می داد که قاتل دکتر مسعود علیمحمدی، درتلویزیون دولتی ایران اعتراف کرده است.

در رابطه با این موضوع باید توجه داشت که ما دو برداشت یا تعبیر روبرو هستیم، یکی خبری است که از سوی محافل رسمی ایران پخش شده و دیگری تعبیر ی است که ما در ایمیل خانم شهلا بهار دوست در رد اولی می خوانیم.

مجید جمالی فش قاتل است. جمهوری اسلامی اعلام می کند و مدعی می شود که یک شبکۀ جاسوسی به نفع اسرائیل در ایران را کشف کرده که در رابطه با قتل فیزیکدان ایرانی نیز بوده است(2).

در سایت های دیگری، می توانیم به شکل مشروح از همکاری مجید جمالی فش با موساد بخوانیم که چندان ارتباطی با موضوع مورد نظر من در این جا ندارد.

 در ایمیل خانم شهلا بهار دوست، در نخستین خطوط می بینیم  که تا چه اندازه روی تعلق مجید جمالی فش به سپاه پاسداران تکیه دارد، او را از طرفدران محمود احمدی نژاد معرفی می کند و سپس تمام داستان کشف شبکۀ جاسوسی به نفع اسرائیل در ایران را رد می کند، در این مورد توجه شما را به دقیقا به جملۀ شهلا بهار دوست جلب می کنم که می نویسد :

«بسیاری از جزئیاتی که در این «اعترافات» در مورد اسرائیل گفته شده، خیالبافی بوده و نمی تواند با واقعیات این کشور وفق دهد»

در این جمله به روشنی می بینیم که نویسنده سعی می کند اسرائیل را از ارتکاب به چنین اعمالی مبرا دارد، یعنی موضوعی که چندان تازگی ندارد و داستان جاسوسی اسرائیلی ها در ایران ریشۀ تاریخی بسیار کهنی دارد که به دوران «استر» باز می گردد که به همسری خشایار شاه در می آید و باید بدانیم که ما ایرانی ها در تاریخ باستان ملکه ای یهودی داشته ایم...و داستان او بسیار خواندنی است. به ویژه از این روی که این ملکۀ زیبای ایران سر منشأ کشتار  ده ها هزار ایرانی می شود.

البته ده ماه پس از ترور مسعود علیمحمدی، حداقل یکی دیگر از متخصصین فیزیک اتمی ایران ، مجید شهریاری به قتل رسیده است. در سال 2007 نیز یک متخصص دیگر به قتل رسیده بود. و خانم شهلا بهار دوست و تیم انترنتی او باید بدانند که چنین مواردی به هیچ عنوان اتفاقی و یا منحصر بفرد نبوده، بلکه در سال های بسیار دورتر، متخصصین فیزیک هسته ای ایران در اوکرائین و در پاکستان در گروه های هشت و نه نفره لته پار شده اند (اطلاع دقیق ندارم که چند نفر).  آیا چنین کشتارهایی باز هم ترفند جمهوری اسلامی بوده است؟

ولی می توانیم کاملا  حدس بزنیم و از ذهن چندان به دور نیست و شگفت انگیز نیز نیست که کشورهایی که ایران را به بمباران اتمی تهدید کرده اند، به راحتی می توانند طرح های دیگری و با برد محدود تر ی را به اجرا بگذارند و برای متوقف ساختن تولید انرژی هسته ای در ایران، دست به کشتار متخصصین هسته ای بزنند.

در این یکی دو ماهۀ گذشته مقاله ای از جلال ایجادی می خواندم که او مشخصا در رابطه با قتل دانشمندان هسته ای ایران، آمریکا را به تروریسم متهم می داند. البته اگر بگردیم افراد دیگری را نیز پیدا خواهیم کرد همین نظریه را مطرح کرده اند.

آن چه در این جا برای این نوشته بیش از همه اهمیت دارد، این است که خانم شهلا بهار دوست چنین تروریسمی را با واقعیات استراتژیک ایالات متحدۀ آمریکا و در پی آن اسرائیل که اساسا تروریسم یکی از روزمره ترین فعالیت های آنها است، قابل تصور نمی داند و می گوید:

«بسیاری از جزئیاتی که در این «اعترافات» در مورد اسرائیل گفته شده، خیالبافی بوده و نمی تواند با واقعیات این کشور  وفق دهد».

کشوری که از بدو پیدایشش تا امروز یک روز صلح آمیز به خود ندیده، و در بمباران اتمی ایران بی تابی می کند، و پس از جنگی که آن را جنگ 33 روزه می نامند، با تحمل بی سابقه ترین خسارات نظامی، چنین کشوری نمی تواند در ایران جاسوسی کند و آرزوی کشتن دانشمندان هسته ای ایران را در سر بپروراند؟ ولی باید یادآوری کنم که برخی استراتژهای اسرائیلی، در نظریه پردازی هایشان تا نابودی 70 میلیون ایرانی هم  پیش رفته اند(3).

از دوستان خواهش می کنم توجه  داشته باشند که تأکید من روی ایمیل های خانم شهلا بهار دوست، همانند تلاش هایم برای تحلیل مابین فرهنگی ایران، برای دفاع از فرهنگ و به هدف شناخت محیط زیست فرهنگی و به هدف از خودبیگانه زدایی انجام گرفته است. با این وجود با چنین فعالیت هایی، به هیچ عنوان در این توهم نیستم که از بیگانگی با جهان اطراف نجات یافته باشم. با شما شاید!

 

 

پانوشت:

1) در بخش 1 گاهنامۀ هنر و مبارزه 14 ژانویه 2011

2)

http://li58-122.members.linode.com/topic/4882

3) جیمز پتراس: قطع نسل اتمی توسط نیویورک تایمز مقبولیت جهانی می یابد

http://makalat.blogfa.com/cat-15.aspx

 

 

 

 

 

گاهنامۀ هنر و مبارزه

14 ژانویه 2011

بخش 1

 

دربارۀ ایمیل های خانم شهلا بهار دوست

 

 

البته من نه اهل عرفانم و نه اهل هیچ آسمان دیگری، آسمان من خالی از  ناجیان دوزخیان زمین است.

با این وجود اگر مشکل غیر قابل حلی تولید نکند، می خواستم در این جا برای ارزیابی ایمیل خانم شهلا بهار دوست، از روش شهودی استفاده کنم.

با دیدن مهمترین خبرهای روز  پنجشنبه 13 ژانویه در نامۀ الکترونیکی ایشان ... و گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، و بیدادگاه ها و بیانیه ها... ناگهان به من الهام شد که خانم شهلا بهار دوست حتما باید مأمور ایالات متحدۀ آمریکا باشد، یا چیزی شبیه به وبلاگه نویس کوبایی «یوآنی سانچز»، با این تفاوت که شهلا بهار دوست غالبا نقش سکرتر را برای ارسال نوشته های دیگران بازی می کند، و برد رسانه ای اش نیز به گستردگی او نیست.

و اگر کمی این الهام ناگهانی را به نوشته هایی که اخیرا ترجمه کردم و به گزارشات از نوع سوّم، یعنی از «اعترافات جنایتکار اقتصادی» تا «آستانۀ جنگ سوّم جهانی، هدف : ایران» و «دیپلماسی ایالات متحده و اپوزیسیون رژیم کوبا» گره بزنم و آتش بزنم و خاکسترش را به در و دیوار خاموش اتاقم فوت کنم، شاید که شأن نزولی شهوداتم روشنتر شود.

گفتار کوتاه : از این قرار است که در عصر حاضر و در رابطه با کشورهایی نظیر ایران هیچ مبارزۀ اجتماعی و اعتراضی بی آن که برای عمل کردهای ابرقدرت جهان  نیز در معادلات اعتراضی جایی باز نکند، در بازی کلمات، به بازی زبان مبارزان راستین برای آزادی و عدالت اجتماعی و پیشرفت تعلق ندارد بلکه به بازی زبان سیاست مدارانی تعلق دارد که نقشه های دیگری در سر می پرورانند و تنها ظاهرا از زبان ملت حرف می زنند.

و نه اینکه ایالات متحده نداند که مردم ایران نیز هوشمند هستند و حقیقت بر آنها و جهانیان، دیر یا زود آشکار خواهد شد، البته از روی حکمتی ناشناخته به استثناء اپوزیسیون های رسمی و طرفدران حقوق بشر ایرانی، زیرا احتمالا به دلیل از خودبیگانگی مضاعفشان هیچ شانسی برای از خود بیگانه زدایی ندارند.  ولی موضوع مثل همیشه این است که دروغ تا کجا می تواند دوام بیاورد و تا کجا با منزوی ساختن نیروهای بالنده و بی اعتبار ساختن اپوزیسیون ها (به این علت که جیره خوار هستند) به همین بازداشت ها و بیدادگاه ها از یک سو و تروریسم از سوی دیگر  تداوم ببخشد. علاوه بر این تداوم تهدیدات جنگ علیه ایران – که در رسانه ها آن را واژگونه جلوه می دهند و دائما از تهدادت ایران حرف می زنند تا برای بمب های اتمی تاکتیک خودشان مأموریت بشردوستانه صادر کنند.

عمل کرد اپوزیسیون ایران دقیقا مانند اپوزیسیون کوبا است. «زندانی سیاسی و حقوق بشر» دو موضوعی که آمریکا سعی می کند از راه کمک های بشر دوستانه اش به اپوزیسیون، آتش آن را تیز نگهدارد زیرا هر دو برای ایالات متحدۀ آمریکا به پیکرۀ بهانۀ های تحریم و چه بسا جنگ تعلق دارد. با این تفاوت که آمریکا اگر چه در کوبا برای چنین موضوعاتی همواره با کمبود مواجه شده، بی آن که از طرح مسخره اش چشم پوشی کند، ولی در ایران برای اجرای طرح هایش از فراوانی نعمت بهره می برد.

با چنین چشم اندازی، یکی از ده ها و شاید صدها پرسشی که می توانیم مطرح کنیم، این است که، با توجه به انحراف شگرفی که امروز در بازی زبانی نزد جیره بگیران امپریالیسم جهانی مشاهده می کنیم _ که تا چه اندازه به حالت تثبیت در آمده و ظاهرا مقبولیت عام نیز پیدا کرده است _ چگونه می توانیم «نقد» را که به عبارتی موتور پیشرفت در هر جامعه ای می باشد از انحصار آنها خارج سازیم؟  


January 18th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی